پانیا | ||
خاطرات پانیای کوچولوی من با دخترخاله و پسرخاله های دوست داشتنیش توی خونه ی مامان جون و باباجون مشغول بازی هستند. عکس دخترخاله مهشاد و ساورینا جیگر که انگاری داره از سرما یخ میزنه. داداش ایمان و سامانشم که مثل همیشه دنباله شیطنت و آتیش سوزوندنن پانیاهم که از خوشحالی توی جمع صمیمانه ی بچه ها نمیدونه باید چیکار کنه و دنیای کوچیکش پراز نشاط و شادیه...
اینجا هم خنده رو لب فرشته ی کوچولوم جا خوش کرده. اون هم بخاطر تولد قمریشه یعنی روز عرفه نهم ذی الحجه . من هر مناسبتی که یادآور تولد پانی باشه محاله یادم بره و تا آخر عمرم باید خدا رو بخاطر دادن این نعمت بزرگ سپاسگزار باشم. تولد شمسیش امسال مصادف بود با ایام محرم .
اینم شادی دخترکوچولوی من بخاطر کلاه و شال گردنی که همکارم براش بافته. خدایا چه دنیای قشنگی دارن بچه ها که یه کلاه شال گردن ساده اونا رو انقدر به وجد میاره که انگار تمام دنیا رو بهشون دادن. خدایا هیچ وقت خنده و شادی رو از روی غنچه ی لب و آیینه دل فرزند عزیزم نگیر و همیشه شادی و سلامتی رو که بزرگترین نعمت الهی هستند رو به همه ی انسان ها ارزانی کن.
[ سه شنبه 91/11/10 ] [ 1:31 عصر ] [ پریبا پوراکبری ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |